۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

گر بدینسان زیست باید پست......

ساعت از ۱ بامداد گذشته و من هنوز نمی توانم چشم روی هم بگزارم . نگرانم. نگران همه دوستان در بندم. هنوز از شوک اعدام آرش و محمد رضای عزیز بیرون نیامده ام . نمیدانم اگر این خونخواران با دیگر برادرانم هم همین کار را بکنند چه باید بکنم. باید کاری کرد .
اگر آنها را هم به قتل برسانند و ما ساکت بنشینیم.
نه هرگز

نمی گزاریم حتی برای یک روز به آسودگی در هوای کشورم نفس بکشند و بر خاک پاک وطنم سر آسوده بر بالین بگذارند.
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر